عزیز دل مامان و باباعزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن من و بابایییکی شدن من و بابایی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
همخونه شدن من وباباهمخونه شدن من وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات مامانی و مسافر تو راهیش

خترم غصه نخور...

دخترم غصه نخور غصه اسیرت میکنه  میبره تو عالمش یک شبه پیرت میکنه  حیف اون چشمای نازت که بباره اشک غم ارزش اشک نداره اون که حقیرت میکنه  تو بدون قدر خودت رو سرتو بالا بگیر جنست از گلهای یاسه غم کویرت میکنه اون خدایی که تو رو از جنس گلها آفرید  نعمت مادری رو یه روز نصیبت میکنه  دیگه اون روز ارزشت میشه قد فرشته ها  تازه اون موقع خدا بهشت رو زیبت میکنه     ...
10 شهريور 1395

ای بوی هر چه گل

ای بوی هر چه گل بوی بهار می شنوم از صدای تو   نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو   ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من   ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو   ای صورت تو آیه و آیینه خدا   حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو   صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر   آورده ام که فرش کنم زیر پای تو   رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام   تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو   چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود   ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو   امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من   فردا عصای خستگی ام شانه های تو ...
10 شهريور 1395

هر روز یه شکلی میشی

قربونت بره مامانی ببین چقدر عوض میشی هر روز یه شکلی میشی یه رنگی میشی ناز تر و نازتر میشی. من چقدر خوشبختم که تورو دارم اینجام که مهندسه مامان شدی  ...
28 مرداد 1395

اماده میشی که سینه خیز را بری

سلام عشق مامان  این روزا اینقدر شلو غ و حساس شدی که نمیتونم بزارمت زمین .اصلا وقت نمیکنم کارای ضروریمو انجام بدم به وبت هم که اصلا نمی تونم سر بزنم  الهی قربونت بره مامان این روزی همش سعی میکنی سینه خیز را بری ولی نمی تونی هنوز بلد نیستی دستاتو به زمین تکیه بدی جابه جا شی . اینو بدون عسل مامان با همه ی سختی ها و بی خوابیام این لحظه هارو با هیچی عوض نمیکنم . خدایا شکرت که محیا رو دارم ...
28 مرداد 1395

دلنوشته های مادرانه

دلنوشته های من برای دخترم زندگی به من آموخت که:هیچ چیز از هیچکس بعید نیست...   برای چراغ های همسایه هم نور آرزو کن... بی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد...         ریشه دار باش ریـــشه ی تو، فـــــهم توست یک سنگ به اندازه ای بالا می رود که نیرویی پشت آن باشد. با تمام شدنِ نیرو، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است. ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن!! که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را می شکند و سربلند می شود. اگر تو به اندازه ی این گیاه کوچک، ریـــشه داشته باشی، از زیر خاک و سنگ، و از زیر عـــــادت و غـــــــر...
16 خرداد 1395

نوزاد در هفته یازدهم

کارهای مهم هفته یازدهم در این هفته نوزاد ممکن است با شنیدن صدای شما سرش را بچرخاند. نوزاد از این طریق هنگامی که با او صحبت می‌کنید، شما را تأیید کرده و به شما اهمیت می‌دهد. وقتی او را به حالت نشسته قرار می‌دهید، می‌تواند سرش را ثابت و در راستای بدن نگه دارد. حرکات او هماهنگی بیشتری دارند. پتویی را روی زمین بیاندازید و به او اجازه بدهید که تکان بخورد و دست‌ها و پا‌هایش را تکان بدهد تا ماهیچه‌هایش تقویت شوند. همچنین نوزاد، بدنش را با استفاده از پا‌هایش هل می‌دهد، این اولین گام آمادگی برای چهار دست و پا راه رفتن است. مهارت‌های اجتماعی نوزاد شما در هفتهٔ یازدهم کم‌کم اجتماعی می&zwnj...
5 ارديبهشت 1395

ده هفتگیت مبارک عزیزم

سلام عزیز دل مامان امروز ده هفتگیت کامل شد .از فردا میری تو هفته یازده . الهی قربونت برم تو کتاب راهنمی نوزاد نوشته بود که تو دیگه تو این هفته جغجغت و میتونی دستت بگیری.همه سعیمو کردم که دستت بگیری و تکونش بدی ولی انگار تو هم مثل بابایی علاقه چندانی به صداش نداری. خلاصه عزیز دلم با هزار دردسر اخرش جغجغتو دستت گرفتی .دیشبم پستونکتو کامل تو دستت گرفته بودی.قربونت بره مامانی دیگه داری بزرگ میشه .با انواع صداها سعی میکنی که باهام حرف بزنی.های و هوی میکنی .غارو غور میکنی.فدات شه مامانی ...
5 ارديبهشت 1395

اولین علائم برقراری ارتباط

امروز 53 روزت شده محیا جان .دیگه دخمل گلم داری بزرگ میشی .با چشات مامانی و دنبال میکنی.همش به رنگای تند و زننده زل میزنیو دنبالش میکنه . الهی فدات شم یواش یواش داری به جغجغت هم عکس العمل نشون میدی. وااای خدا باورم نمیشه دوماه گذشت .خوشگل مامان بزرگ شده ناز شده خایا شکرت.هزارمرتبه شکرت
19 فروردين 1395