عزیز دل مامان و باباعزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
یکی شدن من و بابایییکی شدن من و بابایی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
همخونه شدن من وباباهمخونه شدن من وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات مامانی و مسافر تو راهیش

اگه الان بودی

سلام عزیز مامان اگه الان بودی 8 ماهت بود یعنی ماه دیگه گل روتو میدیدم . دلم گرفته عزیزم .نمیدونم الان 2 ماهه کاکله دوباره اقدام کردم .ولی خبری ازت نیست. ...  
16 فروردين 1394

شب استرس

سلام امشب خاله الیت با مامانم اینا رفتن بیمارستان که خاله الیت بستری شه امشب ایشالله زهرا خانووم به دنیا میاد . خدایا شکرت مامانای خوب اگه میشه واسه خاله الی و زهرا خانوم دعا کنین .وای بیچاره مامانم خیلی استرس داشت .
5 آذر 1393

اگه بودی

سلام گل مامان .اگه الان بودی حتما تکون خوردناتو حس میکردم .مگه نه مامان .ولی نیستی .چن روز دیگه دختر خالت به دنیا میاد .اسمشو زهرا گذاشتن .خداکنه به سلامتی به دنیا بیاد .تا خیال مامانم یه کمی ارومتر شه . خیلی میترسم .به خاطر همین .جرات فک کردن به دوباره اومدنت ندارم  
30 آبان 1393

قرارمون نبود

قرار بود پیشم باشی و برات لالایی بخونم .با خودم میگفتم .پیش اسماعیل خجالت میکشم مامان بازی در بیارم .باید وقتی خونه نیست برات بخونم . ولی الان  نیستی .نیستی که برات پنهونی لالایی بخونم عزیزم .
21 آبان 1393

دیگه نمیخوام مامان شم

دیگه میترسم .میترسم اگه بازم بیای نتونم مراقبت باشم .دیگه نمی خوام مامان ش م . تو دلمون گفته بودیم اگر پسر بودی اسمتو صدرا میزاریم .همیشه تو دلم باهات حرف میزدم و صدرا صدات میزدم . ولی دیگه نمیخوام ... ...
18 آبان 1393