عزیز دل مامان و باباعزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
یکی شدن من و بابایییکی شدن من و بابایی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
همخونه شدن من وباباهمخونه شدن من وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات مامانی و مسافر تو راهیش

هفته پنجم

سلام عزیز دل مامان پریروز رفتم پیش یک متخصص و در مورد سقط قبلیمو اومدن شما با دکتر حرف زدم قرار شده سه شنبه که بیاد برم واسه سونوگرافی ضربان قلب .الهی فدات شم .ایندفه دیگه ریسک نمیکنم ...  
28 خرداد 1394

سلام مامانا

چن روز پیش که موقع بلن شدن سرگیجه داشتم بی بی چک تست کردم راستش خط تی خیلی کم رنگ افتاد مثل سایه .دیروزم تست کردم بازم کم رنگ بود. خلاصه  دووم نیاوردم امروز رفتم ازمایش خون .بتام 325/6بود... خیلی خوشحالم.مامانای تبریزی میشه یه دکتر خوب معرفی کنین به خاطر نداشتن قلب جنین قبلی خیلی حساس شدم .دکتر مشهور نمیخوام .میخوام دلسوز و مهربون باشه .مطبشم شلوغ نباشه.مرسی.منتظرم
23 خرداد 1394

اگه الان بودی

سلام عزیز مامان اگه الان بودی 8 ماهت بود یعنی ماه دیگه گل روتو میدیدم . دلم گرفته عزیزم .نمیدونم الان 2 ماهه کاکله دوباره اقدام کردم .ولی خبری ازت نیست. ...  
16 فروردين 1394

شب استرس

سلام امشب خاله الیت با مامانم اینا رفتن بیمارستان که خاله الیت بستری شه امشب ایشالله زهرا خانووم به دنیا میاد . خدایا شکرت مامانای خوب اگه میشه واسه خاله الی و زهرا خانوم دعا کنین .وای بیچاره مامانم خیلی استرس داشت .
5 آذر 1393

اگه بودی

سلام گل مامان .اگه الان بودی حتما تکون خوردناتو حس میکردم .مگه نه مامان .ولی نیستی .چن روز دیگه دختر خالت به دنیا میاد .اسمشو زهرا گذاشتن .خداکنه به سلامتی به دنیا بیاد .تا خیال مامانم یه کمی ارومتر شه . خیلی میترسم .به خاطر همین .جرات فک کردن به دوباره اومدنت ندارم  
30 آبان 1393

قرارمون نبود

قرار بود پیشم باشی و برات لالایی بخونم .با خودم میگفتم .پیش اسماعیل خجالت میکشم مامان بازی در بیارم .باید وقتی خونه نیست برات بخونم . ولی الان  نیستی .نیستی که برات پنهونی لالایی بخونم عزیزم .
21 آبان 1393

دیگه نمیخوام مامان شم

دیگه میترسم .میترسم اگه بازم بیای نتونم مراقبت باشم .دیگه نمی خوام مامان ش م . تو دلمون گفته بودیم اگر پسر بودی اسمتو صدرا میزاریم .همیشه تو دلم باهات حرف میزدم و صدرا صدات میزدم . ولی دیگه نمیخوام ... ...
18 آبان 1393

دلم گرفته

دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من گر از قفس گريزم، كجا روم، كجا من؟ كجا روم؟ كه راهي به گلشني ندانم كه ديده برگشودم به كنج تنگنا، من نه بسته‌ام به كس دل، نه بسته دل به من كس چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من ز من هر آن‌كه او دور، چو دل به سينه نزديك به من هر آن‌كه نزديك، ازو جدا، جدا، من! نه چشم دل به سويي، نه باده در سبويي كه تر كنم گلويي به ياد آشنا، من ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه كاهد؟ كه گويدم به پاسخ كه زنده‌ام چرا من؟ ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابري - دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من... سیمین بهبهانی ...
17 آبان 1393